" بیدار گشته ام"
رفتی درون چشم سیاهی
به جنگ خصم
پر شور و استوار
تا آفتاب به چتر سیه بخت دختران
چون خوشه های دامن دریای نیلگون
روزی طلوع کند.
مینا؛
گفتی و سر به راه عدالت گذاشتی
با همتی به قامتی کوه های نامدار
تا روزگار ز بند اسارت رها شود
دردا که رفتی
وز خون تو
رهایی زن
بر لبان روز
همچون ترانه های دل انگیز نو بهار
جاری شد و
جوانه زد و
جاودانه شد
مینا؛
اندیشه ات هنوز
بر جویبار خاطر رزمندگان دهر
حماسه آفریده و
پیشتاز کاروان
هر سو می جهد
به امید که صبحدم
فاتح زندگیست
وز راه و عزم تو
این جانیان به وسعت "یاران" یاوه گو
ترس بر جگر تنیده و
فرسنگهای دور
گـُریزمی کنند
مینا؛
از زخم سینه های "سحرگل"
شرار رزم
دیریست لرزه بر دل جلاد ریخته است
یاران را بگو
خون می چکد هنوز
صیقل دهید شعله ی اندام خویش را
خیزید و طرح زندگی را تازگی دهید
مینا؛
نامت نماد زنده تاریخ رزم ماست
ای قهرمان خلق!