شام چهار شنبه هفته اول فبروری ١٩٨٧ با مینا، مینای در خور تعظیم و تحسین وعده ملاقات داشتم. حدود سه سال با هم نهدیده و تازه سه ماه قبل همسرش را از دست داده بود و قرار شد چگونگی به شهادت رسیدن شوهرش را از زبان مینا، همرزم وی بشنوم.
وقتی مینا روز سوم فبروری حوالی ساعت نه شب وارد محل اقامت من شد، احوالپرسی گرم و پر حرارتی با هم داشتیم. درد از دست دادن آنچنان همرزم در اولین دیدار در چهرهاش هویدا بود. او چگونگی خاموش شدن «فانوس عمر» همسرش را بازگو نمود. لحن سخن مینای عزیز با عالمی از درد، آرام و متین بود. تا آخر اشکی به چشمانش حلقه نزد اما اندوه بیکران را میشد در سیمایش به سادگی دید. صلابت مینا وقتی برایم بیشتر مجسم تر و صیقل یافتهتر شد که روی وظایف آینده و مسایل دشواری که پیش رو داشت صحبت مینمود. مصمم، قاطع و بدون ادای جملات انقلابینما، پافشاری روی مبارزه و گرفتن انتقام را توصیه میکرد.
ساعت یازده ونیم شب با هم خداحافظی نمودیم. ماهها بعد معلوم شد که فردای همان روز دیدار ما یعنی در چهارم فبروری ١٩٨٧، مینا این زن شجاع، سازمانده برجسته و استثنا در تاریخ افغانستان به شهادت میرسد.
اعتماد به خود و باور به پیروزی در امر مبارزه، از خصال برجستهی مینا این زن وارستهی انقلابی بود. او با خصوصیات درخشان انقلابیش، همیشه الگو و الهام بخش راه دشوار انقلاب برایم بود. من از مینا همین استواری و ناامید نشدن را انتظار داشتم زیرا در گذشته چندین بار در اوضاع بحرانی شاهد متانت و درایت او بودهام.
شخصیت مبارزاتی مینای شهید را با ذکر چند مثال بیان مینمایم:
روز قیام بالاحصارکابل یعنی ١٤ اسد ١۳۵٨ اولین طفل مینا در یکی از شفاخانههای کابل به دنیا آمد.
همین که از شکست قیام و دستگیریهای گسترده مطلع میشود، بلا درنگ ساعاتی پس از ولادت، مخفی شفاخانه را ترک میگوید و جایی میرود که دشمن نتواند به وی دسترسی پیدا نماید. این در حالی بود که قیام بالاحصار به خون نشسته و اکثراعضای رهبری قیام به دست دشمن افتاده بودند.
در همان شریط دشوار و خفقان مینا روی منسجم ساختن تشکیلات کار میکرد تا اعضای جمعیت انقلابی زنان را در جاهای مناسب جابجا کند که دشمن نتواند به آسانی بر آنان ضربه وارد کند و این همه و همه فشار کار عملی را بر مینای شهید میافزود. مینا در این روزها به علت خستگی زیاد از کار، هفته دو یا سه بار دچار حملات تشنج عصبی میشد.
آموزش فلسفه را به طور سیستماتیک از مینای شهید فرا گرفتم. بیان شیوا در فهماندن جهات مغلق فلسفه از توانمندیهای وی بود. او با داشتن دانش تئوریک سطح بالا، معلم بسیار موفق در امر آموزش به حساب میآمد.
در یکی از روزها در خانه مسکونی ما علایمی دیده شد که شک افشای خانه را قسما بازگو میکرد. با خونسردی تمام مرا با خود به خیرخانه نزد یک فامیل دیگربرد. فردای آن روز گزارشی که ازخانه گرفته شد، جدی نبودن آن شک را روشن ساخت. درسی که من از وی گرفتم، حفظ خونسردی در بدترین شرایط و دست پاچه نشدن در روزهای دشوار است.
شهید مینا حساب دهی به کمیته مالی را بسیار جدی میگرفت. بعد از غیابت ناگهانی او، اتاق مسکونیش را تصفیه نمودیم. اوراق یاداشتهای مالی وی حاکی از مصارف بسیارمعمولی روزمره بود. او تا آخرین روز حیاتش مصارف یک یک پول را یادداشت کرده بود.
در روزها و هفتههای اول بعد از ناپدید شدن شهید مینا، وقتی با عضو دیگری مباحثه میکردم، سوالاتی مکررا در ذهن ما خطور میکرد که مبادا مینا کشته و توته توته در فریزر همان خانه رهایشیاش جابجا شده باشد. به همین دلیل با وجودیکه از طرف مالک خانه در منزل رهایشیاش قفل انداخته شده بود، چند تن به صورت مخفی با پریدن از روی دیوار به حویلی خانه داخل شدند و تمام جاهای مشکوک را تفتیش کردند تا به این وسوسه هم خاتمه داده شود. متاسفانه اثری از حادثه المناک شهادت او به چشم نهخورد و فریزر را هم خالی یافتند. رنج نامعلوم بودن سرنوشت وی ماهها ما را در اندوه نگهداشت.
بر علاوهی زندگی مشترکی که در یک خانه با هم داشتیم و در جلسات متعددی که با مینا و همسرش شرکت کردم، هیچ بر خوردی که بیانگر کوچکترین نشانهای از روحیه مرد سالاری یا فئودالی بین آنان باشد ازین دو همسر انقلابی ندیده ام.
آنان در حالیکه بدون ملاحظه به کمبودهای یک دیگر برخورد میکردند، ظرافتهای به دور از ابتذال و خوش آیند نسبت به یکدیگر داشتند. به معنی دقیق کلمه آنان همیشه منافع مردم را نسبت به منافع خصوصی وخانوادگی خود ترجیح میدادند. رفیق دوستی و توجه به تک تک اعضا، از جمله مشخصاتی بود که این دو زوج انقلابی را به عنوان رهبران شایسته تقدیم جامعه کشور ما نموده بود. بدینگونه این دو قهرمان، نمونه عالی زن شوهر بودن را به یادگار گذاشتند.
یاد شان گرامی، راه شان پر راهرو باد!